26 فروردین

ساخت وبلاگ

دیشب همش یاد مهدی بودم.عکسشو عوض کرد منم عکس اونو گذاشتم روی پروفایلم ...بعدش انقد دلم گرفت و ناراحت شدم ک عکسم رو عوض کردم و یه عکس گذاشتم ک روش نوشته بود :

تو بگو طلاست .وقتی از چشم یه اسفندی افتاد قاطی آشغالاست.

نمیدونم چرا ولی یهو اینو گذاشتم

امروز از صب همش تو ذهنم بود.دیشبم خوابش رو دیدم و مث همیشه با یکی دیکه رفت.کابوسی ک الان 7 ماهه دارم میبینم

هرچقد سعی کردم ولی اخرش نتونستم و شماره شرکت رو گرفتم و وصل کردم اتاق مهدی...برداشت و ی چند باری گفت الو و من فقط ب صداش گوش میکردم و بعدش قطع کرد....دوباره زنگ زد و بازم صداشو گوش دادم

دلم خیلی لرزیده بود دقیقا همون حسی رو داشتم ک روز اول مهدی رو دیدم تپش قلبم بازم شدیدتر شده بود و نفسم بالا نمی اومد

مجدد زنگ زدم و ی مرده برداشت گفت وصل میکنم .گفت الو گفتم سلام .مهدی هم گفت سلام و ی چند دقیقه سکوت شد...گفتم خوبی؟گفت مرسی تو خوبی؟انگار مهدی تازه ب خودش اومده بود.نمیدونم یا از خوشحالی بود ک شوکه شد یا از ناراحتیش...ولی میتونستم حس کنم ک مهدی شوکه شده

بعد از سلام علیک و این حرفا .گفتم خوابتو دیدم زنگ زدم ببینم در چ حالی .گفت تو دیشب خوابمو دیدی و من دیشب ب یادت بودم گفتم واقعا؟... اخه برام خیلی مهم بود ک بفهمم وقتی من بیادشم اونم ب یاد منه...گفت اره گفت من همیشه بیادتم .میگفت هر روز ک میام شرکت یادت میفتم میگفت داییم رو میبینم یاد تو میفتم  ...

گفت ک بابا بزرگش هم فوت کرده  و چند روز پیشا هفتمش بوده خیلی ناراحت شدم .واقعا حالم بد شد خبر مرگش رو شنیدم...خدا رحمتش کنه

گفتم مهدی چرا انقد عکسای غمگین میذاری...اینو ک گفتم اشکام یهو ریخت ولی نذاشتم مهدی بفهمه و سریع صدامو جم کردم ک از صدام متوجه نشه.گفت معصومه تو فکر کردی من خوشم؟میگفت بخدا خوش نیستم 6 دنگم اینجا نیست میگفت یادته میگفتی این روزا همه ی زن دارن ی عشق؟ حالا شده داستان من.منم ی زن دارم و ی عشق...گفتم یعنی نتونستی قبولش کنی و کنار بیای؟گفت کنار اومدیم ولی نمیشه بازم..

گفتم مهدی دوسش داری؟؟؟ گفت گاهی...خیلی خوشم میاد مهدی صادقانه همیشه جوابمو میده...گفتم یعنی چی گاهی؟ گفت معصومه گاهی یکارایی میکنه دوس دارم بزنم بچسبه ب دیوار خخخخخخخخخخخ خندم گرفت و گفتم خشن شدی هههههههههههههگفت یکارایی میکنه هی بهش میگم نکن ولی بازم کار خودشو میکنه گفتم اشکال نداره مهدی جان بالاخره از خاندان مامانته ههههه خندید و گفت اره والا

گفتم نمیتونم عکستو ببینم ولی از ی جای دیگه میبینم و گفت سعی میکنه اسمم رو عوض کنه و از بلاکی درم بیاره .اخه خودش میدونه اگه در بیاره من چیزی نمیفرستم براش ک براش دردسر بشه

بعدش گفت عکستم دیدم و فهمیدم تیکه ب من بود گفتم ب جان خودم نه گفت خودتو ب اون راه نزن...ولی واقعا من اونو بخاطر تیکه انداختن ب مهدی نذاشتم.اگه مهدی از چشمم می افتاد ک دلم براش نمیلرزید ک باز بهش زنگ بزنم ولی دیگه بحث نکردم و امیدوار بودم ک خودش متوجه بشه ک من از قصد اونو نذاشتم و بعد از قط کردن تلفن رفتم عکسمو عوض کردم.

میگفت معصومه میام تلگرام روزی دوسه بار پروفایل تورو چک میکنم

الهی فداششم من

واقعا همینه ک میگن ادم عاشقی تو هر شرایطی بازم عاشقه...جالب اینجاست ک دقیقا منم هر روز و هر سری ک میرم توی تلگرام اول مهدی رو چک میکنم و از اینکه انلاین میشه خیالم راحت میشه و شروع میکنم با خیال راحت ب درس خوندن

اومد بره گفت جلسه دارن باز..گفت جلسشون ساعت 1 شروع میشه هههههه گفت ساعت چنده دیرم نشه ههههه منم گفتم 1 نیست خخخخ دروغ نگفتم خو ساعت 1 و 6 دقیقه بود ههههههههههه 1 نبود ک خخخخخخخخخخ

خودش نگاه کرد و گفت دیرم شده برم گفتم باشه برو...البته بگم خود مهدی باز زنگ زد بعد من...بعدش ک گفت برم گفتم برو مواظب خودت باش و ببخشید گاهی بهت زنگ میزنم واقعا دلتنگت میشم ومث تو بی معرفت نیستم ک زنگ نزنم میگم ی حالی ازت بپرسم...گفت بخدا منم همیشه بیادتم ولی نمیدونم چرا اصلا دستم ب تلفن نمیره ک بهت زنگ بزنم ...خلاصه خدافظی کردیم و اومدم قط کنم ک مهدی گفت معصومه معصومه گفتم بله جانم؟ گفت اگه بیام تهران و زنگ بزنم میای ببینمت؟گفتم تو حالا بیا.گفت میای؟گفتم اره.خوشحال شد و گفت سالاری خخخخ اولین بار بود اینو ازش میشنیدم خخخخخ جوابی نداشتم یعنی نمیدونستم باید چ جوابی بدم ب این جمله ههههههه گفتم قربونت برو مواظب خودت باش و خدافظی کردیم

واااااااااااااااااای انقد بهم صداش ارامش میده ک احساس میکردم هیچوقت این ارامش رو نداشتم.

نبض زندگیمی عشقم...
ما را در سایت نبض زندگیمی عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aeshghe1393c بازدید : 286 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 23:46