8 شهریور 95

ساخت وبلاگ

امروز بعد از یکسال غم و غصه و ناراحتی شد بهترین روز زندگیم

صب با سهیلا قرار گذاشتم ک برم دانشگاهش

برگشتنی توی تاکسی نگاه کردم ببینم جواب کنکور اومده یا نه

وااااااااااااااااااااااای خدای من چی میدیدم

دانشگاه دامغان رشته شیمی فیزیک برای کارشناسی ارشد قبول شدم

این یعنی بهترین هدیه ی خدا

انقد خوشحال هستم ک نمیتونم به هیچی فکر کنم.حتی انقد خوشحالیم زیاده که به اسم قشنگ یعنی همون سکینه زن مهدی میگم عاشقتمممممم مرسی که جای منی

یه روزی میگفتم خدایا بهترین ها رو نصیب اسم قشنگ میکردی ولی فقط مهدی میشد مال من ... ولی الان میفهمم خدا بهترین ها رو برای من خواست و مهدی رو برای اون

 

چند روز بعد از قبولی رفتم دامغان و توی خوابگاه بودم ک زنگ زذم مهدی وبهش گفتم قبول شدم خیلی خوشحال شد ولی بیشتر از این خوشحال بود بابت اینکه زندگیش خوب شده بود

یادمه یه زمانی بهش میگفتم مهدی دعا کن ...دعا کن بهم برسیم میگفت معصومه جان دعا فایده ای نداره خدا بخواد خودش درستش میکنه...میگفتم مهدی جونم خدا همیشه میگه چیزی میخوایید بهم بگید من بیشتر دوس دارم و حتما بهتون میدم میگفت نه خدا خودش از دل ما خبر داره.

حالا اقا به من میگه رفتم مشهد با خانومم...یعنی همون چیزی ک من بهش گفته بودم.یه روزی بهش میگفتم انشالله برای اولین بار با خانومت بری ولی من منظورم خودم بود و خدا با یکی دیگه فرستادش. ..بگذریم... گفت رفتم مشهد و گفت یا امام رضا حالا ک شده کمکمون کن جدایی نباشه و عاقبت مام به خیر بشه...خیلی جالبه مهدی دخیل بسته به امام رضا...همون مهدی ای ک میگفت خدا خودش از دل ما خبر داره و دعا نکنیم خودش میدونه الان رفته مشهد دخیل بسته بعد رفته پیش حضرت معصومه گفته یا حضرت معصومه ک هم اسم عشق قدیمی من بودی عشق جدید منو نگه دار

همینا باعث میشه روز به روز به این پی ببرم ک عشقی نبوده جز یه عشق پوچ از روی تنهایی اقا مهدی شکل گرفته و الان که دیگه تنها نیست تموم شده.

انقد مهدی خوشحال بود که واقعا شک میکردم این مهدی قبل بود که میگفت نمیشه اسم قشنگ رو تحمل کرد.الان با کمال خوشحالی میگفت تصمیم گرفتم عیب هاشو نبینم

واقعا الان میفهمم خدایا به هر کسی اون چیزی رو که لیاقتشه تو دستش میذاره

مبارکت باشه اقا مهدی

خوشحالم که داری خودتو وفق میدی با دنیای اسم قشنگت

فقط اینو بدون بخاطر تاوان دل کوچیک معصومه همیشه وسط خنده هات غمی میاد سراغت ک یادت میفته روزی چیکار کردی

خوشحالم

چون هم من سر وسامون پیدا کردم و از تنهایی مطلق در اومدم هم تو خودتو به زندگی لپ لپیت و شانسی ای که مامان خانومت برات گرفت عادت کردی

به قول خودت توی این رابطه ی سه نفره من بردم

 و من از این بردم واقعا خوشحالم.

نبض زندگیمی عشقم...
ما را در سایت نبض زندگیمی عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aeshghe1393c بازدید : 243 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 23:46