استاندارد...

ساخت وبلاگ

24/4/95

دیروز رفتم یه شرکت برای مصاحبه .گفت باید زنگ بزنی استاندارد و تاییدیه مدرک بگیری

از شرکت اومدم رفتم به عمه ناهید سر بزنم ک بنده خدا تو کماست و اصلا سطح هوشیاریش بهتر ک نشده هیچی کمتر هم شده

تو راه زنگ زدم سازمان استاندارد

کلی پشت خط موندم تا جوابمو دادن و بعدش گفتن اصلا همچین چیزی وجود  نداره وواسه صنایع هستن و قط کردن

نمیدونستم چیکار کردم جلو در بیمارستان بودم ک یهو یاد مهدی افتادم زنگ زدم وفقط سلام دادم و گفتم مهدی تو میدونی این چیه و باید چیکار کنم گفت تا حالا نشنیدم گفت پیگیری میکنم بهت خبر میدم

تو تاکسی یکم بهم پی ام داد و عکس از سایت استاندارد گرفت و برام فرستاد و گفت فردا تماس میگیرم و بهت خبر میدم گفتم مرسی

بعدش شکلک همیشگی رو فرستاد بهش گفتم هرجا اینو میبینم بهم میریزم گفت تو همه ی پیامام میذارم اینو

گفتم کانال داری گفت نه تو همون گروه

بهش گفتم لینکش رو بده منم بیام البته با ی خط دیگه

لینکش رو داد و با اسم پسرمون یعنی طاها رفتم تو گروهش

رقیه بود داییش بود و خانومش و دوستای مهدی

.

.

امروز مهدی پیام داد گفت ک زنگ زده و گفتن باید خودم زنگ بزنم

بعد درمورد خانومش پرسیدم  گفت اصلا نه پیام تو گروه میده نه ب من پیام میده گفتم چرا گفت براش مهم نیست

واقعا چقد ادم میتونه بی احساس باشه.من فک میکردم الان عکس مهدی یا عکس جفتشون روی پروفایلشه ولی هیچ عکسی روی پروفایلش نیست تنها چیزی ک هست اسم مهدیه ک اونم فک کنم واسه اینه ک مزاحمش نشن

واقعا جای تاسف داره

خدا ب خیر کنه عاقبتشون رو

نبض زندگیمی عشقم...
ما را در سایت نبض زندگیمی عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aeshghe1393c بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 23:46